زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر برادر
میروی نیـزه نشـینم کمی آهـسته برو تا تو را سیـر ببـیـنم کمی آهـسته بـرو از رد بوسۀ من نـیـزه نـشینت کردند اسبها رد شده و نقـش زمینت کردند از سر نی به من و قافله احسان کردی صورتت را سپر سنگ نوازان کردی من اسیر تو شدم مهر تو در سر دارم لحظهای نیست که چشم از سر تو بردارم همه شب سر زده، خورشید شدی تابیدی روی نی دور سر قافـله میچـرخـیدی من و یک قافله کودک، همه سیلی خورده خـواهـرت آینـۀ توست، اگر پـژمـرده جان نماندهست حسینم به تنم اما حیف تا حـد مـرگ سـپر شد بـدنـم اما حیف صورت کودک تو سوخت، خجالت زدهام ضربه او را به زمین دوخت، خجالت زدهام خندهای مست به دنبال عذاب آمده است باز هم حرمله با کاسهای آب آمده است گلهای نیست از این زخم از این تنهایی ما ندیـدیـم در این مرحـله جز زیـبایی |